با «پیامبر» جبران خلیل جبران همراه شویم
جبران خلیل جبران: و سخنوری پیش آمد و گفت، از آزادی با ما بگو ...
و حکیم چنین پاسخ داد:
در کنار دروازه های شهر و در میان خانه هایتان، شما را دیدم در حال سجده کردن و ستودن آزادیِ خود،
به سان بردگانی که در مقابل یک فرمانروای ستمگر، خود را حقیر و خوار نموده و به ستایش و تمجیدش می پردازند، در حالیکه او دست به تخریبشان برده است.
بله، در بیش? معبد و در سای? قلعه، "آزادترین" هایتان را دیدم در حالیکه "آزادی" شان را به سان یوغ بردگی و دستبند اسارت، حمل می کردند.
و قلبم در سینه به خون افتاد، چرا که شما توان "آزاد بودن" را نخواهید داشت مادام که میل دست یافتن به آزادی، در چشمتان، نوعی زین و یراق اسب جلوه کند ... و تا زمانیکه از سخن گفتن در بار? آزادی، به عنوان یک هدف و یک پایان، خاتمه ندهید.
در واقع شما می توانید آزاد باشید، ولی نه آنوقت که روزهایتان بدون نگرانی و دغدغه و شبهایتان پاک از اندوه و آرزو باشد، بلکه در همان حال که آنها زندگیتان را احاطه نموده و میفشارند، شما بر فراز آنها، بدون پابند و غلّ و زنجیر، قد برافرازید.

در واقع آنچه را که "آزادی" می نامید، محکمترین این زنجیرهاست گرچه حلقه هایش در تلألؤ خورشید می درخشند و چشمانتان را خیره می سازند.
وگرنه برای آزاد گشتن، چه چیز دیگری را می خواهید از خود دور سازید، جز پاره های وجودتان ...
اگر قصد نابود و محو نمودن قانون ناروا و غیر منصفانه ای را دارید، این قانون با دستان خودتان بر پیشانیتان نوشته شده است.
شما با سوزاندن کتابهای قوانینتان قادر به پاک نمودن آن نخواهید بود، و نه حتی با شستن پیشانیِ داورانتان و با ریختن تمامیِ آب دریا ...
و اگر قصد برانداختن ظالم و ستمگری را دارید، اول ببینید که آیا او را در وجود خود خلع نموده اید؟
چرا که یک ستمگر، چگونه قادر به فرمانروائی بر سرافرازان و آزادگان خواهد بود، اگر یوغِ سرسپردگی، بر آزادیشان و شرم، بر سرافرازیشان مسلّط نباشد؟
و اگر تشویش و اضطرابی ست که قصد دور نمودنش را دارید، این نگرانی بیش از آنی که بر شما تحمیل شده باشد، انتخاب خود شماست ...
و اگر ترسی ست برای رفع نمودن، مقرّ این ترس در قلب شماست، و نه در دستی که از آن واهمه دارید.
در واقع همه چیز در خلوت صمیمی و محرمان? باطن شما، به طور مداوم و نیمه در آغوش گرفته شده، درحرکتند ...
آنچه را که دوست دارید و چیزی را که از آن می هراسید،
آنهائی را که از شما بیزارند و کسانی را که عزیز می دارید،
آنهائی را که به دنبالشان هستید و از آنان که میگریزید،
هم? آنها به شکل جفتهائی سخت متّحد، همچون سایه و روشن، در وجودتان می جنبند ...
و زمانیکه یک سای? ضعیف و ناتوان، محو گشت، نور معطّل، سای? روشنائیِ دیگری می گردد.
و به این طریق هنگامیکه آزادیِ شما زنجیر اسارتش را از دست داد، خود او، پابند و زنجیر برای آزادیِ بزرگتری خواهد گشت.